هفت سامورائی - 1954

کامبی شیمادا: «برو بسمت شمال. جنگ قطعی اونجا درمی‏گیره.»


گوروبی کاتایاما: «خب چرا اونجا سنگر درست نمی‏کنی؟»


کامبی شیمادا: «یه سنگر خوب به جایی واسه رخنه کردن احتیاج داره. دشمن باید طمع کنه که بیاد داخل و اونوقته که ما بهشون حمله می‏کنیم. اگه فقط دفاع کنیم، جنگ رو می‏بازیم.»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 17 خرداد 1394برچسب:نوشته ها , دیالوگ های ماندگار,شائولین,سنگر,جنگ, | 15:6 | Morteza |

+ حاج آقا میتونم یه چیزی راحت ازتون بپرسم؟

- هرچی دوست داری بگو

+ شما به عنوان یه روحانی چه دردی از مردم دوا کردید؟ این چه شغلیه آخه؟

- روحانیت شغل و وسیله ی کسب درآمد نیست یه مسئولیت و تکلیف شرعیه

+ بله برای کارایی مثل روضه خونی و شرکت در مجالس عقد و عروسی و برگزاری نماز جماعت و اینا دیگه؟

- نخیر! این کارا رو لازم نیست حتما روحانی انجام بده. حتی امام جماعت هم میتونه روحانی نباشه. هرکس عادل باشه میتونه امام جماعت بشه. برگزاری مراسم عقد و عروسی هم هر کسی میتونه انجام بده

+ خدا رو شکر خودتون همه چیزو بلدین

- آقا مجید شما قبول دارید دینی که خداوند فرستاده میتونه بشر رو سعادتمند کنه؟

+ بله دین خدا تو کتاب خدا هست. سوال منم همین بود که روحانیت این وسط چی کاره است؟

- جی پی اس میدونی چیه؟

+ بفرمایید

- روحانیت مثل جی پی اس می مونه. یعنی چی؟ یعنی اگر مسیر رو بلد نباشیم راه رو بهمون نشون میده. اگر بلد باشیم مراقبه که اشتباه نریم

+ این حرفا خیلی کلیه حاج آقا. روحانیا همیشه میگن وقتی به مشکل برخوردی توکل کن. خوب من خودم اینا رو از برم اگه کسی هم بهم نمی گفت میدونستم باید توکل کنم. یعنی منظورم اینه که من میفهمم باید از مادرم نگهداری کنم، دروغ نباید بگم، کار درست باید انجام بدم، من همه ی اینا رو خودم میفهمم. خیلی ببخشید اگه روحانیا نبودنم من متوجه می شدم.

- آقا مجید شما قبول داری که خدا انسان رو آفریده؟ حالا یه سوال میپرسم میخوام صادقانه جوابمو بدی.

+ تا الانم حاج آقا صادقانه جواب دادم

- شما گناه می کنی کیف نمی کنی؟

+ شما چی راجع به من فکر کردید حاج آقا؟ 

- ببین آقا مجید صادقانه 

+ خوب راستش من خیلی به این موضوع فکر کردم. لامصب گناه خیلی کیف میده آخه

- پس خدا برای چی یه سری چیزا رو آفریده به بندش میگه انجامش نده؟ اونم کارایی که آدم از انجامشون لذت میبره؟ خدا میخواد بنده شو بازی بده؟ میخواد اذیتش کنه؟

+ من نمی دونم این چیزاییه که شما باید بگید! 

- تموم شد و رفت آقا مجید. من دیگه حرفی ندارم جواب سوالمو گرفتم

+ حاج آقا خیلی خوب همه چیزو پیچوندین به هم رسیدین به اونجا که میخواستین

- آقا مجید گل! اصول رو که همه میدونن. شبهات رو یکی باید جواب بده. خدا رو شکر این روزا هم که هرجا سرک می کشی یکی داره شبهه میندازه تو دین...


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

چهار شنبه 19 آذر 1393برچسب:پرده نشین,سریال,دیالوگ های ماندگار,شیخ,روحانی,تحریف,شرع,, | 19:29 | Morteza |

پسرخاله : اون پوست شکلاتارو بده به من

شهاب حسینی : پوست شکلات میخوای واسه چی؟

پسرخاله : یه پیرزنه هست پاهاش درد میکنه فقیرم هست...

شهاب حسینی : خب؟

پسرخاله : بعضی وقتا میرم بهش کمک میکنم خونشو تمیز میکنم و بعضی کارای دیگه...

شهاب حسینی : آهان.....بعدش؟؟؟؟؟؟

پسرخاله : هیچی همیشه بهم میگه بردار از اون شکلاتا بخور منم چون کُـلَن چند تا دونه شکلات داره نمیخورم و واسه اینکه ناراحت نشه این

پوست شکلاتارو بهش نشون میدم


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

جمعه 27 تير 1393برچسب:دیالوگ,پسر خاله,شهاب حسینی,کلاه قرمزی,سینما,, | 22:41 | Morteza |

یه عدّه آسیب پذیر اجتماعی هستن

حالا معلوم نیست خودشون این آسیب رو پذیرفتن

یا دیگران مجبورشون کردن.هه هه هه (خنده از روی طعنه)


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 17 تير 1393برچسب:شهر باران,ماه رمضان,آسیب پذیر اجتماعی,مجبور,طعنه,, | 17:1 | Morteza |

بتمن: «تو یه آشغالی. واسه پول آدم می‌کشی.»
جوکر: «مثل اونا حرف نزن. تو مثل اونا نیستی. حتی اگه خودت هم بخوای. تو واسه اونا فقط یه دیوونه هستی. مثل من. الان بهت احتیاج دارن. وقتی کارشون تموم شد میذارنت کنار. مثل یه آشغال، بهت ثابت می‌کنم وقتی این مردم متمدن توی یه موقعیت بحرانی قرار بگیرن حاضرن حتی همدیگرو بخورن.»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

ما رو واسه زندگی کردن میارن اینجا و این دقیقا همون چیزیه که ازمون می گیرن!!!

 


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:رستگاری در شائوشانگ,دیالوگ های ماندگار,زندگی,گرفتن,اینجا,, | 12:38 | Morteza |

ساندرو: «عقلتو از دست دادی؟ تو فقط یه بچه‏ای.»
پسربچه: «یه بچه؟ من سیگار می‏کشم، مست می‏کنم و عربده می‏کشم. آدم هم کشتم، دزدی هم کردم. من یه مردم.»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:City Of GOD - 2002,دیالوگ ماندگار,پسر بچه,عربده,مرد,عقل,سیگار,مست,آدم کشی,دزدی,, | 23:29 | Morteza |

فامیل دور به اقای مجری :

.

.

.

آقای مجری بهت یه نصیحت برادرانه می کنم

ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺗﻪ ﮐﺸﯿﺪ

ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺗﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺣﺎﻝ ﮐﻦ !

ﻫﯽ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﻪ آﺧﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪﻡ


موضوعات مرتبط: ، کلاه قرمزی ، نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:کلاه قرمزی,فاممیل دور,دیالوگ ماندگار,آقای مجری,ته,ته دیگ,آخر,, | 12:6 | Morteza |

آلفرد: «کاملاً سقوط کردیم، اینطور نیست ارباب بروس؟»
توماس وین: «و چرا ما سقوط می‏کنیم، بروس؟ بخاطر اینکه یاد بگیریم چطوری خودمونو بکشیم بالا.»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

نادر: «ببین می‏دونی مشکلی تو چیه؟ تو هر موقع هر مشکلی پیدا کردی توی زندگیت، جای اینکه وایستی مشکلتو حل کنی، یا فرار کردی ازش یا دستاتو آوردی بالا و تسلیم شدی.»
سیمین: «درسته، درسته، آره.»
نادر: «صبر کن، ببین... تو یه کلمه به من بگو واسه چی می‏خوای از این مملکت بری؟ ها؟ می‏ترسی وایستی.»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

تونی مونتانا (آل پاچینو) :

به کي نگاه مي کني؟

همه ي شما يه مشت آشغاليد

مي دونين چرا؟

چون حتی جراتش رو ندارين خودتون باشين

به آدمي مثل من نياز داريد

يکي مثل منو مي خواين

تا انگشت لعنتیتونو بگيريد طرف من ...

و بگين اون آدم خيلي بَده

پس شما چي هستين؟

خوب؟

شما خوب نيستيد

شما فقط بلدين چطوري پنهان کاري کنيد

چطوري دروغ بگين

من همچين مشکلي ندارم

من هميشه راست مي گم

حتي وقتي که دروغ ميگم!

خب يه شب بخير به آدم بَده بگين! يالا...

آخرين باريه که مي تونين آدم بَده رو ببينيد




موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

رویا (هانیه توسلی): وقتی منتظری چقدر زمان بد می‌گذره...



استاد جوان (مهدی احمدی): وقتی منتظرم نیستی خیلی خوش نمی‌گذره!


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 6 خرداد 1393برچسب:رویا,منتظر,زمان,جوان,خوش,گذشت,, | 1:8 | Morteza |

  قاضی: اسم؟
  برشت: شما خودتون می دونین
  قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.
  برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم   رو بگم؟
  قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
  برشت: من که گفتم. برشت هستم.
  قاضی: ازدواج کرده اید؟
  برشت : بعله
 
  قاضی: با چه کسی؟
  برشت: با یک زن
 
  خنده حضار در دادگاه
 
  قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟
  برشت: نه این طور نیست.
  قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
  برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!
  قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟
  برشت: بعله!
  قاضی: چه کسی؟
  برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است .
  خنده حضار در دادگاه

(کوله وامپه) برتولت برشت 1932


موضوعات مرتبط: دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 صفحه بعد